رودِ زاینده خشکید/باپسوندِ« مان»
وما
«که» را درپرانتز، فریزکردیم برای روزِ بادا
وگردنبندِ ژنومِ تقاص---یر
مدال ی آویخته برگردن سیدِ خندان
که «نا»ی اش فریزِ پرانتزِدیگری بود در
مبادای ما
از :«چرا پل اش گذارِخوب ی نشد تا
فردای ابری اما سفید!؟ »
رنگ آمیزی ی ابرها
خواستار شکنی ای شد درساختارِخاست
درحکمِ ناجی ای باالفبای به هم ریخته
حالاهم تاریخ آنقدر برگ خورده که
لیپوساکشن بخش هاحتا
شکم اش راکوچک نمی کند
بازمثلِ باکتری ها برروی جاذبه ی صفر
پدیدار شدیم/ بی هوازی و پُرهواداررر
حروف صِرفِ به هم ریخته - به قصدِقصیده ی شطیحه ای در گُنگستان
ترانه ای روان شد
به زبان نامادری برای « مان»
یعنی: زمین را سیاره ی پدری ندانیم
وبا قیافه ی درست اندازِ صفحه ی نخستبه روووی خودمان هم نیاوریم که
آخرِشناسنامه مان چه----قدر درد میکند!
در بیست وسومین حجره از سی وسه پُلِ
قرنِ بی-ستم مٍثلِ هرفرشِ قرمزی که
به زمینِ سیاه ... -
و«آری»یماختم به «خیر»ی شدکه
ب- شَر فرموده :زِکّ---ی!
سده ای باهزاره ای پنهان در پس وپیش
باقراردادهای سیاه وُسفید-امضای دیگر
زبان مارادرباغچه کاشت تا
گیاهان سرخ رویان شودبه روی-داد
وداس های طلایی ی بی دسته
برفرازِشکم های آسمانی
ستاره به کام کش کشان بودند من با زبان ی که خیابان ی دراز
روی اش کشیده بودم وُ
قرار بود واژه ای گم شده از راه اش برسد
میان جماعت ی ماست خورده
که خمیرشان با آب یخ درست شده بود
به تاکسیدرمی هایی میماندیم-
بی زخم های استخوانی شده
که حتا استخوان هاشان دیگر
فکر نمی کنند به زمین ی که قرار است
در آن کاشته شوند-
بی الفِ قامتِ یار درانتظار روح های بازیافتی/
کُل من علیهافان-وس اجازه داشتیم اجالتن مرده باشیم .
بازگشت همه به سوی خوداست
عین عقربه ها
ما همین ایم
بادو حرفِ مشترک باهمیشه
همی؛ روزگارِ شبی!
گذشته، ازکلمه اش پیداست
آقایان دکترینر!
باوازکتومی ی گیاهان وقت-شویی نکنید
ارواح سیاسی تان آمرزیده نمی شود
پاهای دخیل تان را به چهارچوب ی بسته اید
که شجره اش به هیچ درخت ی نمی رسد !
. ***