محمد زارع

متن...شعر

محمد زارع

متن...شعر

گریه

هق هق من

هق هق قلبم

ظاهرش زیباست

شکسته

از درون

 

تصورتو

وقتی نمی بینمت

آن قدر تصورت می کنم    

که وقتی می بینمت

انگار بامن بودی!

 

شعله

در اوج تابستان

سرد است هوا

آتش قلب من

چرا خاموشی؟

 

دوری

هر روز که

ندیدمت را

چوب خط زدم

روی دیوار

ای دنیا چه قدر کم دیوار داری

هر ثانیه هزار قرن است!

 

بی ارزش

همه دم می زنند

از آزادی

صلح

نمی خواهم

آزادی را

صلح راوقتی تو کنارم نیستی

 

بی تو

زندگی

یا رویاست

یا خاطره

وقتی ندارم تورا


هدیه

نام تو را خواهم نوشت

اول کتاب قلبم!

می نویسم:

تقدیم به تو،مهربان من

 

تمنا

دست هایت را نیاز دارم

دست هایت را در این دریای بی محبتی،

دست هایت را نیاز دارم،

در اینجا که شعر، تراوشات ذهن متروک است!

 

جای عشق

تکه تکه های قلبم را

از زیر پایت جمع کردم

دوباره ساختم آن را

اما هنوز ترک های عشق روی آن است

و تکه ای نیست از قلبم

گمانم

تو بودی!

 

نگاه

قلب من

تجلی طراوت گل هاست

لطافت و رهایی دریاست

وقتی مرا می نگری!

 

 

ت ن ه ا!

تنها نیستم

در این ظلمات

همه جا

تنهایی بامن است!