محمد زارع

متن...شعر

محمد زارع

متن...شعر

مرگ و زندگی

از آزادی چه مانده است؟

یک مجسمه!

در شهر ما

هر که مرد

مجسمه اش را

ساختند!


***

چاره ای نیست

حالا باید جنگید

برای صلح!


***

ایستاد روی خط مرزی

رو کرد به دنیا

فریاد زد:

اینجا دیگر زمین خداست!

من+من...ستاره...فنا

1


آینه ها را بشکن
از نکرار خودم بیزارم

2
به ستاره ها حسودی می کنم
برایت چشمک می زنند
نگاهشان که می کنی


3
زندگی اش دود شد
بیرون آمد از دهانش
اولین پک سیگار را زد
کودک!

آینه...شب...بدون عنوان

1

آن که در آینه است

چه قدر شبیه من است!
آیا،او هم
عاشق توست؟

2
شب
تنها کسی است
که در آغوشش
به خواب می روم

3
وقتی برایت می میرم
زنده می شوم!

من...اوج...در یاد عباس صفاری...سرچشمه

1
اگر عیسی بودم
از درون گهواره می گفتم:دوستت دارم
و اگر سلیمان
با پرندگان،درددل می کردم
اما،من منم
بسیار کوچک
و با تو بزرگ می شوم
با تو بزرگ می شوم...

2
با تو راه رفتن
تا سر کوچه
پرواز تا ابدیت است!

3
"تلخ است آسمان
             وقتی پرنده نیستی"
اما برای من
آسمان شیرین است
عشقت
مرا پرنده کرد

4
نه از شاملو
نه فروغ
نه نیما
و نه سهراب
شعرهایم
از تو نشأت می گیرند

درخواست...نباشی بامن...تصور تو 2...پیغام...بی تو 2

1
موسی
می شود مارهای زمانه را عصا کنی
تا بگذرم
از بیان زندگی

2
نباشی بامن
موهایم
مثل دندانهایت
سپید می شود
و روزگارم
سیاه
چون گیسوانت

3
تصور تو
تصور آسمان
تصور تو
تصور دریای در کویر
مربانم،تا کی تصور؟
لحظه ای واقعیت را
عطا کن
به من

4
پیغامم را
به قاصدک دادم
آمد...
تو را که دید
همه چیز رافراموش کرد

5
بدون تو
زیرعقربه های ساعت
له و لورده می شوم!