از آزادی چه مانده است؟
یک مجسمه!
در شهر ما
هر که مرد
مجسمه اش را
ساختند!
***
چاره ای نیست
حالا باید جنگید
برای صلح!
***
ایستاد روی خط مرزی
رو کرد به دنیا
فریاد زد:
اینجا دیگر زمین خداست!
1
آینه ها را بشکن
از نکرار خودم بیزارم
2
به ستاره ها حسودی می کنم
برایت چشمک می زنند
نگاهشان که می کنی
3
زندگی اش دود شد
بیرون آمد از دهانش
اولین پک سیگار را زد
کودک!
آن که در آینه است
چه قدر شبیه من است!